این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
کافیست بوی محرم در دلهایمان بپیچد، آنگاه هر کدام از ما با یک سینی چای شیرین، هیأت، مراسم روضه، غذای نذری، مداحی، سرودن شعر، نوشتن مرثیه و … در تلاشیم تا اندکی از دینمان را به بزرگمَرد تاریخ بشریت ادا کنیم.
محرم چادر مشکیاش را بر تن تمام شهر کشیده است، در هر کوچهای که قدم بگذاری ردپایی از دلهای ملهوفی را میبینی که به شوق شنیدن یک یا حسین از دهان رهگذران به استکانهای چای زعفرانی دخیل بستهاند و کودکانی که بزرگ شدنشان را با سر و دست شکستن برای آویزان کردن پرچمهای «السلامُ علیک» بر سَر در خانههایشان نشان میدهند اما در میان این همه یا حسین، حسینِ اهواز برای حرمله شدن بیقراری میکند تا عمق جنایات علیه اهل بیت(ع) را نشان دهد.
حاضر به مصاحبه نبود، میگفت من این کار را برای خدا انجام دادم و شما میخواهید قدم کوچکم را بزرگ جلوه دهید، به او گفتم که کار من هم خدایی است وقتی تنها با قلمم میتوانم در عزای اباعبدالله (ع) شریک شوم و از او خواستم که محرومم نکند؛ به قول خودش علیرغم میل باطنیاش قبول کرد تا سربسته از هر آنچه من و مردمان شهرم از هنرنماییهایش دیدهایم بگوید، هنرنماییهایی که به عشق امام حسین اما با سنگ و نفرین مردم رقم میخورد.
اسمش عبدالحسین صیاحی است، شاید نکته طلایی شخصیت او را نیز همین اسم شکل داده باشد؛ میگوید نام حسین آنقدر با عظمت است که بر دوش یک نوزادِ تازه به دوران رسیده سنگینی میکند، ما کجا و حسین بودن کجا وقتی که عبدالحسین بودن هم از سرمان زیاد است.
کارمند شهرداری است و همه او را با حقوق بر باد رفتهاش میشناسند، حقوقی که هر ماه بخش قابل توجهی از آن برای عقبافتادههای بانکی افراد بیبضاعتی که ضامنشان شده کسر میشود؛ یک روز با دو جین جوراب و روز دیگر با دست خالیای که نشان از بخشیدن حقوقش دارد به خانه برمیگردد، حساب بانکیاش پر میشود اما تا خالی شدن آن فقط یک چشم بر هم زدن کافی است، شهر پر از ماجرا و دستهای عبدالحسین بخشندهتر از بیتفاوتی است.
فکرهای بزرگی در جستجوی تغییر
چهره معصوم و صدای محزون عبدالحسین از دوران نوجوانی توجه کارگردانان صداوسیمای مرکز خوزستان را به خود جلب میکرد؛ پسربچهای مسجدی با یقهای آخوندی و چشمانی به رنگ اشعههای خورشید که علیرغم نبود امکانات آن هم در دهه هفتاد با دغدغههای فرهنگی خود به مسجد جان میداد و آنجا را به محلی برای جذب حداکثری دلهای مشتاق اهلبیت تبدیل کرده بود.
آن موقعها هنرستانی بود و کامپیوتر میخواند و با وجود او کارهای هنری، فرهنگی و حتی فنی مسجد روی زمین نمیماند؛ او گفت: من از بچگی در مسجد بودم و مسجد پاتوق ما شده بود اما دیدن اینکه مراسم سوگواری و ولادت ائمه معصومین تنها محدود به خطبهخوانی، مداحی و شعر بود این دغدغه را برای من و چند تن دیگر از بچههای مسجد ایجاد کرد که چه کاری میتواند باعث جذب حداکثری و رونق بخشیدن به این مراسمات شود، جوان بودیم و خبری از شبکههای اجتماعی نبود اما فکرهای بزرگی داشتیم که دنبال تغییر بود.
میخواستیم مردم به غیر از شنیدن خطبه، واقعیت سختیهای ائمه معصومین(ع) را با چشم ببینند تا برایشان ملموستر باشد و ما به این نتیجه رسیده بودیم که وقتی بخواهیم با تئاتر حرفی را منتقل کنیم قطعا تاثیرگذاری بیشتری را نسبت به خطبههای صرفا شنیداری خواهد داشت چرا که عناصر مختلف حسی در رقم خوردن آن دخیل هستند و علاوه بر اینکه برای کودکان جذاب است دراذهان مردم نیز باقی میماند.
با همکاری استاد ابومنتظر که یکی از کارمندان بخش رادیویی صداوسیمای مرکز خوزستان بود صحنه ضربت خوردن مولا علی(ع) را در پشت پردهها و با استفاده از نور که این دو عنصر در چشم ما نوجوانان آن روزها باارزشترین سرمایهمان بود انجام دادیم و با استقبال بینظیر مردم مواجه شدیم تا جایی که سایر مساجد نیز از ما درخواست اجرا میکردند.
بال و پری از جنس محبت اهلبیت
امتداد تئاترهای صحنهای و فعالیتهای فرهنگی عبدالحسین تا به دوران سربازیاش در قسمت فرهنگی سپاه پاسداران و پس از آن هنگامی که معاون فرهنگسرای علوی اهواز بود رسید تا اینکه حوالی سال ۸۷ به پیشنهاد دوستش سید هاشم سیدلطیفی که از تهیهکنندگان و کارگردانان مطرح بخش عربی صداوسیمای مرکز خوزستان است نقش امام سجاد (ع) را در تئاتری که با محوریت اربعین و کاروان اسرا، قرار بود به روی صحنه برود قبول کرد.
تئاتر قافله الشموس به زبان عربی و با تکرار ۷ دوره در تالار آفتاب اهواز به روی صحنه رفت، عبدالحسین گفت: قرار بود که در پایان چهره بازیگران مشخص شود اما من مخالف این موضوع بودم، حتی در پایان تئاتر نیز آن روبند سبزی را که زیر عمامه بر سر گذاشته بودم از چهرهام برنمیداشتم چرا که معتقد بودم تصویر، عظمت و شان اهلبیت باید محفوظ باشد؛ استقبال مردم بینظیر بود تا جایی که خود نیز از گریه آنها به گریه میافتادم، خود را کوچکتر از آن میدانستم که در نقش مولایم سجاد(ع) به صحنه بیایم اما در آن لحظات که میدانم جز التفات امام زینالعابدین (ع) نبود با تداعی تک تک تصاویر واقعه کربلا لحظه به لحظه به اندازه روح حقیرم با امامم هم قدم شدم و کمر خم کردم.
استقبال مردم به اندازهای شد که تهیه کننده و کارگردان به این نتیجه رسیدند که چشمهای بیشتری مشتاق دیدار این صحنهها است و با توجه به درخواست مردم، ساخت تله تئاتر قافله الشموس را برای بخش عربی صداوسیما آغاز کردیم که توانست بازخورد قابل توجهی را به ارمغان بیاورد، تله تئاتری که اگر نگاه اهلبیت پشتوانهاش نمیشد راه به جایی نمیبرد.
بعد از تله تئاتر قافله الشموس به دلیل استعداد و موسیقی عرفانیای که در صدا و تصویرش وجود دارد کارگردانان مختلفی برای فعالیت در بخش عربی از او دعوت به همکاری میکنند و درست دو قدم مانده به شهرت با گفتن نه قاطع به همه چیز خاتمه میدهد وقتی دلیل این کار را پرسیدم گفت: من دنبال شهرت نبوده و نیستم، استعداد امری خدادادی است که البته در افراد مختلف متفاوت است اما این ما هستیم که به آن پر و بال میدهیم، من نیز از دوران نوجوانی به استعدادم بال و پری از جنس محبت اهلبیت داده بودم و هیچگاه حاضر نیستم در مسیری جز این قرار بگیرم حتی اگر تمام دنیا به من روی بیاورد.
سر و دست شکستن برای نقش حرمله برای نشان دادن عمق جنایات علیه اهل بیت(ع)
وقت تعزیه و تمام شهر دنبال حسین شدن بود اما عبدالحسین برای حرمله شدن سر و دست میشکست؛ به هرکجا که میرفت پیشنهاد نقشهای معصومین را به او میدادند و او سرشکسته جواب رد میداد، بیقرار بود برای حرمله شدن، میخواست عمق جنایاتی را به تصویر بکشد که از سر حد انسانیت نیز گذشته بود تا اینکه بالاخره به این نتیجه رسید که با گریم میتواند از چهره معصومش حرمله بسازد؛ او گفت: انسان به طور ذاتی به دنبال نقشهای مثبت است به خصوص اگر نقش نیز مربوط به اهلبیت باشد و اکثرا در تلاش هستند که در تعزیهخوانی در این قسمت باشند و همین باعث میشود که جبهه نقشهای منفی با خلا قابل توجهی مواجه شود تا جایی که به دلیل کمبود بازیگری که نقشهای منفی را بازی کند از نوجوانان و جوانانی که شوق نقش حضرت عباس را دارند به بهانه کارآموزی در این نقشها استفاده میکنند.
با توجه به اینکه شکل ظاهری، وضعیت جسمانی و قدرت بیان این نوجوانان در حد اشخاص منفی چون شمر و حرمله لع نیست، علیرغم کیفیت بالای بازی نقشهای اهلبیت، ضمن ادا نشدن حق مطلب با نقص بزرگی در این زمینه مواجه هستیم لذا با احساس این خلا به این نتیجه رسیدم که باید با تمام توان در به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیدن شخصیت خبیث حرمله پای کار بیایم و قطعا اجر هر کس بر حسب نیتی است که در دل دارد.
حق لئامت حرمله را ادا کردم
عبدالحسین حتی اسبی را که با آن نقش حرمله بازی میکند خود پرورش میدهد و اسبسوار قابلی نیز هست چرا که معتقد است حق لئامت نقش حرمله را باید تمام و کمال ادا کرد، او ادامه داد: لئامت و پستی حرمله و جنایتکاران واقعه کربلا در حدی نیست که هر کسی از پس آن بربیاید، هنگامی که نقش حرمله را بازی میکنم از عمق روح حیوانی این لعین بدنم به لرزه میافتد، مگر امام حسین چیزی جز آزادگی از آنها خواسته بود که حیوانات وحشی را با اعمالشان به تحیر وا داشتند.
هنگامی که بار این نقش را به دوش میکشم صدای نفرین و لعنت مادران و زنان و مردان شهرم در گوشم میپیچد اما لذت میبرم چرا که میدانم حق پستی حرمله را با درست ایفا کردن این نقش ادا کردهام و برای مردم در این زمینه شفافسازی کردهام؛ بارها سنگ میخورم و حتی بعضی مواقع مردمی که از شدت بیرحمی این نانجیبان دلشان به درد آمده تا مسافتی مرا دنبال میکنند من نیز برای آرام گرفتن دلشان خودم را به جمعیت میسپارم و امیدوارم که مورد قبول مولایم اباعبدالحسین(ع) واقع شود.
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
کافیست بوی محرم در دلهایمان بپیچد، آنگاه هر کدام از ما با یک سینی چای شیرین، هیئت، مراسم روضه، غذای نذری، مداحی، سرودن شعر، نوشتن مرثیه و یا حتی شاید با بازی کردن نقش حرمله ، در تلاشیم تا اندکی از دینمان را به بزرگ مردی که در میان چکاچک شمشیرها پاهایش را چونان کوه بر زمین کوبید و سرش را به خدا سپرد و گفت ای شیعه آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و اگر از روز معاد نمیهراسید، آزاده باشید ادا کنیم، به راستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟