خانه خاموش علی (ع)

آمده بود؛ دلخسته از عهد خیانت و خودخواهی و البته خجل از روی همسر بیمارش. نویسنده: دکترعلیرضا مخبر دزفولی

دوان دوان هم آمده بود.
از مسجد تا خانه گِلی‌اش را یکسره دویده بود. در این مسیر کوتاه ِ بلند، گودال های کوچک کوچه های مدینه، سردار مظفّر خیبر و خندق، همو که نامش لرزه بر تن دشمنان دین محمد (ص) می افکند را بارها به زمین زده، و شاید حتّی عبای علی را از دوشش انداخته بود.
فرزند مظلوم و ارشدش، بدحالی مادرشان را به او ابلاغ کرده بود. شاید علی (ع) در تمام مسیر، به یاد روزی بود که رسول مهربان خدا (ص) دست لطیف زهرا (س) را در دست یداللّهی او نهاده بود و به قول امروزی‌ها فرموده بود: «علی جان!
جان تو و جان فاطمه».
به شادابی و نشاط فاطمه در آن روز باشکوه می‌اندیشید و به چهره تکیده و رنجورش وقتی که با او در بستر، هنگامِ آمدن به مسجد، وداعی موقت گفته بود.
به خانه رسید … چه خانه‌ای؟ چه سرایی؟
بوستانِ بی سرو و صنوبر، با بیابان و کویر چه تفاوتی دارد؟
و خانه علی، بی فاطمه کجا به خانه شباهتی دارد؟
فاطمه در بستر افتاده است…
همو که پدر معصومش (ص) که عصاره همه خوبی‌های عالم بود؛ در باره اش فرموده بود: «فاطمه فرشته‌ای انسان‌نما است. هر وقت به بوی بهشت مشتاق می‌شوم او را می‌بویم»؛ همو که رسول خدا با صدای بلند درباره‌اش گفته بود: «فاطمه پاره تن من است … هر کس او را بیازارد، خدا را آزرده است و هر کس او راضی کند، خدایش را خشنود کرده است».
عالمِ عارفی با اشک، این جملات پیامبر را می خواند بعد زیر لب، حلقه نفیس اشکی در چشم، می فرمود: کاش پیامبر (ص) این جملات را نمی فرمود !
سفارش‌های آخرین فاطمه، چون تیر‌های سه‌ شعبه بر سینه پر درد علی (ع) می‌نشیند؛ وقتی که از او می‌خواهد تنِ نحیفش را شبانه غسل و کفن کنند و به خاک بسپرند، وقتی که وصیت می‌کند ظلم‌کنندگان بر او و شویش، حق شرکت در تشییع او را ندارند، وقتی که ملتمسانه از او می‌خواهد که پیکرش را در تابوتی مخصوص بگذارند تا چشم نامحرمی بر او نیفتد.
در شگفتم از تاریخ که شهادت علی (ع) را در بیست‌ و یکم رمضان ثبت کرده است؛ در حالی که هر کس از عشق لایزال علی به همسرش آگاه است، می‌داند که علی (ع) در شب شهادت همسر باوفایش، دنیا را ترک کرده بود! و پیش از آن‌ که ضربت تیغ زهراندود «ابن‌ملجم مرادی» با فرق قرآن ناطق علی(ع) استخاره کند، تا سرنوشت شوم خویش را رقم زند؛شمشیر غربت زهرا «شق ّ القمر» کرده بود.
علی همه هستی‌اش را کفن کرد. حسن (ع) و حسین(ع) و زینب(س)، مادر را رها نمی‌کنند. خود را بر جسم تکیده ی مادر انداخته‌اند و زندگی را بی او نمی‌خواهند.
نمی‌دانم شاید هم به علم امامت می‌دانند؛ که شهادت او سر آغازی بر سلسله بیدادی است که بر آل‌الله (ع) خواهد رفت.
دست‌های فاطمه به حرکت در می‌آید و حسنین و زینب، در آمیزه غلیظی از بهت و اندوه، خود را دوباره در چمبره گرم دست‌های مادر می‌بینند!
خدایا این زن کیست که هر گاه بخواهد قالب تهی می‌کند؛ و هر وقت اراده کند که به تخته بند تن خاکی‌اش برگردد کسی از ملائکه خدا جسارت منع او را دارد؟ …
شیعیان علی ! خانه علی امشب خاموش است.
سو سوی نوری اگر هست، شمعی است افروخته در شام غریبان فاطمه (س) و گرداگردش(به قول فرزند زهرای اطهر، خمینی بزرگ(ره))، «زبدگان اولاد آدم» جمعند.
کار علی از امروز گریه‌های بی‌صدا بر مزار خاموش زهراست.
کودکانش که به خواب می‌رفتند، مولای غریب ما، آرام و بی صدا، شمعی در دست، بر مزار فاطمه می‌رفت و تا پیش از طلوع آفتاب بر مزارش می‌نشست. چه کسی می‌داند؛ شاید علی(ع) درد و دل‌هایش را که در هنگام حیات فاطمه(س) با او بازگو نمی‌کرد (همچنان که زهرا(س) پهلوی شکسته‌اش را از او پنهان کرده بود) اکنون بی‌پروا با او در میان می‌گذاشت؛ تا تاریخ هم از تشخیص این‌ که کدام یک از دیگری مظلوم‌ترند، متحیّر و مردّد باقی بماند.
در تاریک و روشن صبح علی بر‌می‌خاست و می‌گفت: فاطمه جان شبی دیگر هم بی تو گذشت …” خدایا از دریای بی‌نهایت عشق علی (ع) به فاطمه (س) و وفای فاطمه (س) به علی (ع) و از کرامت علی (ع) در چشم زهرا (س) و حرمت فاطمه (س) نزد علی (ع) رشحه‌ای و قطره‌ای بر زندگی شیعیان علی(ع) ببخش…

آمین یا رب العالمین

برچسب‌ها: