تصویر ناب ماه مهر در آسمان کم ستاره کودکان سرطانی
درست دو قدم مانده به دمیدن مدرسه، آن هم نه در کلاسهای درس بلکه جایی حوالی اتاقهایی که تلخی بوی سرطان مشام آدم را میزند، ماه مهر با زیباترین ستارههایش میهمان بخش انکولوژی اطفال شده است.
تا پشت نیمکتهای مدرسه نشستن و بوی پوست نارنگی را در میان هوای پاییزی کلاس پیچاندن و جیغ معلم را درآوردن چیزی نمانده است؛ داراها کیف و کفش و کتابشان طبق عادت هر سال به راه است و ندارها چشم به راه جشن عاطفهها، به راستی که فقر هم درمان دارد؛ اما در میان تمام هیاهویی که به جان شهرم اهواز افتاده و در کنار تمام خودکارها و مدادهای رنگیای که به نوبت در جامدادیها جا خوش میکنند چشمانِ رمزآلودی را میبینم که دستانِ رنجور از رگهای خشک و دلمه بستهشان را زیر چانه زدهاند و از پشت پنجرههایی که همیشه بوی سرطان میدهند به سرخوشی ما از دنیایشان بیخبران خیره شدهاند.
کودکانی که از دنیا بیشتر از ۶ و ۷ و ۸ سالش را ندیدهاند اما در همین چند سالِ به ظاهر کوتاه تا توانستند بزرگ شدهاند، آنقدر بزرگ که میتوانند مرگ را برایت تعریف کنند، اینکه دوست بغل دستیشان که تا همین دیروز با هم به شیمیدرمانی میرفتند یک شب خوابید و فردا دلش نخواست برای دیدن دنیای کسلکننده ما آدم بزرگها بیدار شود، اینکه نازنین موهای فرفری و شانهاش را با هم به پرستار بخشید، اینکه تمام بدن علی پر از جای سوزن شد اما او دورشان را با ماژیک گل کشید تا خواهر ۳ سالهاش از باغِ آغوشش نترسد.
حالا درست دو قدم مانده به دمیدن زنگ مدرسه، آن هم نه در کلاسهای درس بلکه جایی حوالی اتاقهایی که تلخی بوی سرطان مشام آدم را میزند، ماه مهر با زیباترین ستارههایش میهمان بخش انکولوژی اطفال شده است.
همه به صفحه غصههایشان زل زده بودند
دقایقی را تا آمدن آقای نگراوی روبهروی پذیرش نشستم، برخلاف تمام شهر، اینجا حتی سرها هم در گوشیهای موبایل نبود و همه به صفحه غصههایشان زل زده بودند؛ مرد جوانی که لهجهاش رنگ شهرستان داشت یک پا را در پذیرش و پای دیگرش را بیرون از آن و در کفشِ اینکه امروز باید خواهرم را بستری کنید فرو کرده بود، مسوول پذیرش از نبود تخت میگفت و این برادر از خواهری که در میان ماشین علاوه بر درد بیماری، رنج گرمای هوا را نیز به جان میخرید.
پسری که فکر نکنم بیش از ۱۴سال داشت در صف پذیرش ایستاده بود، تمام موهای سرش را به خاطراتِ کم سن و سالش سپرده و تنش نحیف بود اما هنوز میشد کورسوی امید را گوشه چشمانش دید این را آن موقعی فهمیدم که یکی دیگر از کسانی که در صف پذیرش بودند روی شانهاش زد و گفت:” پسر تو چرا هی خودت را مرخص میکنی؟ مگر بیرون چه خبر است؟ همینجا بمان دیگر!”
چرا نباید مدرسهای در بیمارستان ساخت؟
دل دل میزدم برای دل سپردن به مدرسهای که دلی ساخته شده بود آن هم وسط بیمارستان و حوالی بخشی که کوچکترین عفونتی میتوانست جانِ فرشتههای کوچکش را به خطر بیندازد؛ با آمدن آقای نگراوی و خانم مقدم تا جایی که نزاکت اجازه میداد قدمهایم را تند کردم و زیباترین تصویر آن روزم زمانی رقم خورد که درِ این مدرسه تک کلاسه با تمام متعلقات رنگارنگش به رویم باز شد.
تا چشم کار میکرد دور و برم پر از کتابهایی بود که به راحتی میتوانست من را در خیالاتم به پرواز در بیاورد، تا به خودم آمدم یک میز پر از پذیرایی روبهرویم بود؛ چیزی بیشتر از اینکه اینجا یک مدرسه برای کودکان سرطانی آن هم در بخش انکولوژی است.
نمیدانستم، از آنها خواستم خودشان را معرفی کنند، قطعا سرهایی با فکرهای بزرگ، حرفهای قشنگی نیز برای گفتن خواهند داشت؛ آقای نگراوی گفت: یوسف نگراوی اهل اهواز و دانشجوی معماری در تهران هستم، سال ۹۶ با گروه خیریهای به نام “نذر شادی” همکاری داشتم که اولین بار همراه با آنها پای من به بیمارستان شهید بقایی اهواز و بخش اطفال باز شد؛ وقتی که با این گروه برای برگزاری جشن کودکان آمدم علاوه بر ایدههایی که در ذهن داشتم از خانوادهها شنیدم که “آیا در کنار جشن برای بچهها معلم نمیآورید؟” به همین دلیل با خودم فکر کردم که چرا نباید مدرسهای را برای کودکان سرطانی در نظر بگیریم؟
وی ادامه داد: این سوال از آنجایی بیشتر در ذهن من ریشه دواند که در مطالعات گذشتهام با این مورد مواجه شده بودم که در خارج از کشور این اتفاق در حال انجام است و امری کاملا عادی است به همین دلیل تصمیم گرفتم که این ایده را نه تنها از فکر بلکه از روی کاغذ نیز بیرون آورده و آن را عملیاتی کنم که شهریور ۹۶موضوع را با رئیس وقت بیمارستان و سوپروایزر بخش مطرح کردم و در نهایت کل مجموعه بیمارستان نظر مثبتی نسبت به این ایده داشتند و حتی بدون اینکه با جایی تماسی گرفته و یا اینکه نامهای آورده شود به من اعتماد کردند.
کار جدیدی بود اما من سعی میکردم اصولی و علمی ایده خود را برای آنها توضیح دهم که بیتاثیر نبود و ضمن پذیرفتن ایده به من اجازه حضور دادند؛ شروع کار از مهر ۹۶ بود اما اتاقی که به این شکل شاهد آن هستید وجود خارجی نداشت و کلاسهای درس روی تخت بچهها برگزار میشد؛ تعداد داوطلبان تدریس در شروع کار مجموعا ۳ نفر و با ۳ دانشآموز بود؛ اتاقها ۳ الی ۵ تخته بودند و وقتی سایر مادرها آموزش دادن بر روی تخت را میدیدند به ما میگفتند که بین بچهها فرق نگذارید و به بچههای ما هم آموزش دهید با توجه به استقبال بچهها و خانوادههایشان و به دلیل اینکه شلوغی اتاقها تمرکز بچهها را مختل میکرد خانم مقدم به عنوان اولین داوطلب مجموعه، بچهها را به نمازخانه میبرد و حتی به دلیل کمبود امکانات از جامهری به عنوان میز استفاده میکرد.
همه دست به دست هم دادیم
مدیر اتاق درس بیمارستان شهید بقایی اهواز گفت: شاید کمی سخت به نظر بیاید که به یک جوان دهه هفتادی که سِمت دولتی نیز ندارد اعتماد کرد اما رئیس بیمارستان با وجود تفکرات مثبتی که داشت با این ایده که اتاق کوچکی از بیمارستان را به عنوان مدرسه در اختیار ما قرار دهند موافقت کرد و اینگونه بود که اسفند ۹۶ “اتاق درس” عینیت پیدا کرد؛ با در اختیار قرار گرفتن اتاق، بحثهای ضدعفونی، تاسیسات و حتی تجهیزات نیز با همکاری پرسنل بیمارستان به ترتیب پیش رفت تا جایی که ما تنها با گفتن اینکه برای مثال دستگیره در مشکل دارد با همکاری خودجوش نیروهای خدماتی که هیچ تعهدی به ما نداشتند مواجه میشدیم و همه این دست به دست هم دادنها جز در محبت به کودکان سرطانی ریشه نداشت و این همدلیها باعث شد که خرداد ۹۷ طرح آموزشی بچهها از روی تخت به اتاق درس کشیده شود، به جایی که میتوانستند طعم شیرین مدرسه را علیرغم حصار سرطان در بخش انکولوژی بچشند.
کودکان سرطانی ظرفیت بالایی دارند
تمام اتاق درس با هزینهای حدود ۱۲ الی ۱۳ میلیون تومان تجهیز میشود؛ بخشی از این رقم توسط خود اعضای گروه ۱۳ نفرهشان و مابقی آن به کمک خیرین و مردم تامین میشود و این تیم دهه هفتادی برای سرپا نگه داشتن مدرسهی تککلاسهشان به هیچ دستی جز دست خدا گره نخوردهاند و معتقدند که مسببالاسباب همیشه سببی برای کمک به این کودکان فراهم میکند.
نگراوی ادامه داد: در ابتدای طرح تمام افراد داوطلب تدریس، دانشجو بودند اما با استقبال خانوادهها معلمان رسمی آموزشوپرورش بدون هیچ چشمداشتی داوطلبانه پای کار آمدند و با مدارس دولتی نیز در تعامل هستیم تا بچهها امتحاناتشان را بدهند؛ خیلی از مدیران مدارس به گفتههایمان اعتماد ندارند اما به محض آمدن به اتاق درس و مشاهده روشهای تدریس، همه چیز را تایید میکنند؛ یک جامعه زمانی به ایدهآل خودش نزدیک میشود که که به کودکی کودکانمان اهمیت داده و بهترین آموزشها را در اختیار آنها قرار دهیم.
من معتقدم که بچههای سرطانی به دلیل اینکه از کودکی با مشکلات و موانع بزرگ بیماری دستوپنجه نرم میکنند، ظرفیت پیشرفت بالایی دارند و ما در این راستا در تلاش هستیم که استعداد آنها را پرورش دهیم.
هدف ما ثواب خالی نبود
سیمین مقدم کارشناس علومآزمایشگاهی است و علیرغم دغدغه کاریاش از در کنار بچهها بودن لذت میبرد، او گفت: خیلیها به من میگویند که تو با این کارهایت ثواب زیادی نصیبت میشود اما هدف ما ثواب خالی نبود ما تنها به این نگاه کردیم که کودکانی هستند که فکر میکنند به آخر زندگی رسیدهاند اما استعداد خارقالعادهای دارند و ما میتوانیم به آنها کمک کنیم تا هدفمند به زندگیشان ادامه دهند.
او ادامه داد: کار کردن با بچهها به تنهایی کافی نبود به همین دلیل به گروه ما روانشناسانی اضافه شد تا بتوانند با والدین کودکان سرطانی نیز ارتباط برقرار کنند، به دلیل آسیبهای روحی ناشی از نگاه سنگین مردم خیلی از مادران مانع حضور بچههای خود نه تنها در اتاق درس بلکه در هر گونه فعالیت دیگر میشدند اما ما به آنها اجازه میدادیم تا در کنار کودکانشان با این فضا ارتباط برقرار کنند و اعتمادسازی را اولویت خود قرار دادیم.
تا به سرانجام رساندن طرح پای کار هستیم
مقدم گفت: هدف اصلی ما این است که بچهها به امیدواری دست پیدا کنند چرا که اصلیترین پارامتری که در بهبود کودکان سرطانی میتواند نقش داشته باشد امیدواری است.
همچنین بازیهای فکری و کتابخوانی گروهی ضمن اینکه اعتماد به نفس کودکان سرطانی را افزایش میدهد و ذهن آنها را از حال و هوای بیماری خارج میکند، این فرصت را در اختیار آنها قرار میدهد که مهارتهای اجتماعی را کسب و حتی پرورش دهند.
مطرح کردن پرسشهای صحیح، کلید حل مشکلات است
در ابتدا وقتی کتابخانه را تشکیل دادیم فعالیت مطالعاتی بچهها محدود به زمانهای مطالعه گروهی و تدریس بود اما وقتی با استقبال و درخواست بچهها مبنی بر امانت کتابها برای مطالعه در اتاقهای بخش شدیم به این نتیجه رسیدیم که مسیر را اشتباهی نیامدهایم؛ پیشنهادات مختلفی برای تاسیس مدرسه برای کودکان تالاسمی و … داشتیم اما در حال حاضر تا به سرانجام رساندن و ریشه دواندن طرح مدرسه کودکان سرطانی پای آن هستیم.
علیرغم اینکه تخصص آقای نگراوی معماری بود اما در طراحی اتاق درس، بچهها را هم شریک کرده و دیوار و پرده اتاق را سفید گذاشته بود تا بچهها با حس مالکیت وارد مدرسه کوچکشان شوند و در و دیوارش را هر آنگونه که دوست دارند طراحی کنند.
وقتی از آنها خواستم که به جوانان هم سن و سالشان که از عملی کردن ایدههای مفیدشان در هراسند توصیهای کنند جواب یکسانشان دلیل هدف مشترکی بود که تمام گروه برای شکوفایی آن در تلاش بودند، هدفی که تصویر ناب ماه مهر را در آسمان کودکان سرطانی به یادگار میگذاشت، آنها جوابی دادند که قطعا راهحل باز کردن گره کور بسیاری از مشکلاتی است که حتی به ذهن مسوولان نمیرسد اما دغدغه مردم است، جوابی که حسن ختام این گزارش شد، آنها گفتند: توصیه ما این است که جوانان در جهت مطرح کردن پرسشهای صحیح در راستای حل مشکلات اجتماعی تلاش کنند و با تحقیق و تعمق، پارامترهای صحیح را بررسی کنند تا بتوانیم با استفاده از نیروی جوان باری از دوش مشکلات کشورمان برداریم.